جدول جو
جدول جو

معنی اهل زبان - جستجوی لغت در جدول جو

اهل زبان
(اَ لِ زَ)
مردمی که به زبانی سخن گویند. گروهی که به لغت معین سخن می گویند، اهل آن زبان هستند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم زبان
تصویر هم زبان
هر یک از دو یا چند تن که به یک زبان و یک لغت صحبت کنند، کنایه از هم دل، کنایه از همنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهلوزبان
تصویر پهلوزبان
پهلوی زبان، زبان پهلوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل باطن
تصویر اهل باطن
در تصوف عارف، مردم مقدس و روشن دل، روشن ضمیر
فرهنگ فارسی عمید
در بازی فوتبال، دروازه بان را گویند
لغت نامه دهخدا
(وِ زَ)
کسی که سخن بیهوده گوید. حرف مفت زن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ زَ)
که به ده زبان سخن گوید، کنایه از کسی که هر بار یک گونه حرف زند. متلون. مقابل یک دل و یک زبان:
دلارام گفت ای شه نیکدان
نه هر زن دودل باشد و ده زبان.
اسدی.
در گوشه ای بمیر و پی توشۀ حیات
خود را چو خوشه پیش خسان ده زبان مخواه.
خاقانی.
و هر که چون سوسن ده زبان و چون لاله دو روی گشتست روزگارش به خنجر تیز چون بنفشه زبان از راه قفا بیرون کشیده است. (سندبادنامه ص 17).
کای سوسن ده زبان چه بودت
کاندیشۀ من زبان ربودت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ طِ)
صاحب دل. (آنندراج). مقابل اهل ظاهر و صورت. آنانکه بتأویل قرآن استناد کنند. اهل تأویل. و رجوع به جامعالحکمتین ص 297 و فهرست آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَرْ رَ / رِ زَ)
تیززبان. (مؤید الفضلاء). زبان دراز. (آنندراج). مردم تند و تیز گوینده.
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ زَ)
پهلوی زبان. متکلم به زبان پهلوی. که بپهلوی سخن گوید، زبان پهلو:
بهرای گنجش چو پدرام کرد
بپهلو زبانش هری نام کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اره زبان
تصویر اره زبان
تیز زبان زبان دراز تند و تیز گوینده، بهتان گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده زبان
تصویر ده زبان
دارای ده زبان، ده دله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ول زبان
تصویر ول زبان
کسی که سخن بیهوده گوید حرف مفت زن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با دیگری درتکلم بزبانی شرکت دارد، همدمی که سخن شخص را نیک دریابد: هر که او از همزبانی شد جدا بی زبان شد گر چه دارد صد نوا. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر زبان
تصویر گهر زبان
سخنگوی فصیح و بلیغ
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بزبان پهلوی متکلم است پهلوی زبان، زبان پهلوی: بهرای گنجش چو پدرام کرد به پهلو زبانش هری نام کرد. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهل باطن
تصویر اهل باطن
صاحبدل، روشن ضمیر
فرهنگ لغت هوشیار
مترادف: ، متفق القول، همدم، هم سخن، هم کلام
فرهنگ واژه مترادف متضاد